فقط با تو رها می شوم...
دوباره بغضی آشنا راه گلویش را گرفته بود!
به سختی نفس می کشید...
آه از این همدم همیشگی
گرم صحبت شد، حرف پشت حرف . . . بغض پشت بغض . . . اشک پشت اشک . . .
این بار شیرینی عجیبی ته دلش موج می زد...
میگفت
ممنون که سبکم کردی...
حالا احساس راحتی می کرد، با هم رفیق شده بودند... آرام زمزمه کرد : مرا با خودت می بری؟
بغض واژه ها شکست
می دانست وقتی بغض واژه می شکند، قلم تاب ندارد...
آرام حرفش را پس گرفت...
ولی
خواهشی داشت " بگذار همیشه کنارت بمانم، فقط با تو رها می شوم..."
همین...
----------------------------------
دلتنگ نوشت :
1- بگذار همیشه رفیق بمانیم...
2- مرا با خودت می بری؟...
3- دلم عجیب تنگ است
4- ............
[ دوشنبه 92/6/18 ] [ 11:7 عصر ] [ ثانیه ها ]
[ نظر
]