سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ثانیه ها...

سالها ثانیه ها را بشمارم ، بر سر عهدی که با تو دارم...

صدای آشنا

دانشمندان میگویند صوت از بین نمیرود

 

پس گوشهای دلمان را تیزتر کنیم !!! صدای ناله های مادر پشت در سوخته هنوز هم در گوش فلک طنین انداز است! صدای هل من ناصر ینصرنی حسین، صدای ناله های مولا هنوز  در فضا جاریست... کاش دردهای مولا را از چاه بپرسیم! این دردها هنوز هم شنیدنیست... کوفیان گوش هایشان را گرفتند تا سخنان علی را نشنوند ولی با اینهمه علی حرفش زد! اگر گوشهایمان را به کار بیندازیم هنوز هم ناله های علی را میشود شنید!...

صدای دیگری هم می آید گوش کنید، میگوید:

هل من ناصر ینصرنی؟

میشنوید این صدا را؟! صدای غریبه نیست، اگر با دل گوش کنید آشناست...

خود را برای آن روز آماده کرده ایم؟ یا مصداق اهل کوفه خواهیم شد؟ برای اطاعت بی چون و چرا آماده ایم؟!

گوش هایمان را که نگرفته ایم؟...

از همین حالا تمرین کرده ایم برای نزدیک شدن به او؟ تمرین هایی نه چندان سخت، دستگیری از یتیمان، اطاعت محض از نایبش ، سرباز نایبش بوده ایم یا سربار؟ فقط ادعای اطاعت از او را داریم یا در پی تحقق خواسته هایش هستیم؟

 تنها دغدغه مان کسب رضایت خدا هست یا خوشحالیم از تعریف و تمجید این و آن...

پس آماده باش برای آینده ای نه چندان دور

...

 


[ شنبه 91/6/25 ] [ 10:49 عصر ] [ ثانیه ها ] [ نظر ]


!بروید با هم بسازید

 

 

همسران جوان که از نزد آن عارف عالی مقام و فرزانه بازگشتند، واله و حیران بودند که در کنار سفره ی عقد این چه اندرزی بود!

" بروید باهم بسازید "

آخر در آغاز ازدواج که دختر و پسر گل می گویند و گل می شنوند، چه هنگام این نصیحت است؟

پسرک جوان به همسرش می گوید: بهتر نبود که بگویند" بروید و باهم خوش باشید!"

این حرف گذشت. آنان سال ها بعد دریافتند که چون زن و مرد شریک خصوصی ترین عرصه های زندگی یکدیگرند و چون دو نفر هستند و بالاخره گاهی در عقیده و روش با هم متفاوتند، چاره ای نیست که بروند و باهم بسازند!

کاش همه ی همسران جوان، فقط به همین یک نکته عمل کنند تا ببیند چه زندگی خوشی در انتظار آنهاست.


[ پنج شنبه 91/6/16 ] [ 12:55 صبح ] [ ثانیه ها ] [ نظر ]


برای خودم

[ چهارشنبه 91/6/15 ] [ 11:0 عصر ] [ ثانیه ها ] [ نظر ]


هیجده ساله به یاد مادرم زهرا س

 

برگی از دفتر خاطرات...

گفتند میخوایم بریم همراهی با کاروان شهید گمنام 

خودشون طلبیدند بخدا اگه میخواستی بذاری برحسب اینکه کی خوبه اون بره مطمئنم من یکی جام اونجا نبود ،با تمام وجودم احساس میکنم لطف خودشون بود

من دوباره کشوندن تا اونجا که بگن فلانی بابا دیگه تا کی ؟ دیگه تا کی میخای بیای پیش ما و دوباره بری یادت بره انگار نه انگار....

رفتیم

حسینه حاج همت تهران، شهید گمنام رسید یک شهید گمنام دیگه بود مال بچهای گرگان بود ولی آورده بودن اینجا که زیارت کنیم دوباره زود برگردوندند

شهید گمنام .... همون جمعیت کم ولی چه غوغایی....

نرفتم جلو... خجالت کشیدم...مگه حرفی برای گفتن دارم!...

http://www.up.98ia.com/images/lqddqv9g4iwc8363zl4.jpg

به روم نیار گلایه هاتو ....خودم دارم دق میکنم...

18 ساله بود... به یاد مادرم زهرا...

مگه اصلا میشه من خودمو با شهید مقایسه کنم که اونا اینطوری بودن من چطوریم؟... اونا در اوج رسیدن به خدا.... من ...

خدایا ....

شهید رو بردن ، گفتن داریم میریم آسایشگاه جانبازان ....

اول رفتیم دیدار یه جانباز هفتاد درصد.... مادرش میگفت.... میگفت خدا چندبار پسرمو بهم برگردونده....

وای خدایا ...چقدر نورانی .... چشماشو بسته بود.... نورانیت تو چهره اش خیلی برام عجیب بود

 

تو دلم فقط تونستم بگم شرمنده ام .... خیلی میگم ولی این شرمندگی یه چیز دیگه بود... مثل شمع دارن می سوزند... اونوقت من.....

کاش می تونستم یه ذره مطیع امر ولایت بودن رو از اینا یاد بگیرم...

داشتم د.........ق............ میکردم

رفتم جلو تونستم به مادرش بگم دعامون کنید مادر......

رفتیم اتاق بعدی یه جانباز دیگه جمعیت زیاد بود ما آخر جمعیت بودیم اولش نتونستم از جلو ببینم ولی صداشو میشنیدم همه ی بچها رو به گریه انداخته بود... همه هق هق گریه میکردن ....خدایا مگه چی داره میگه حرفای معمولی .... ولی ... ولی....

وایسادم جلو در جمعیت رفت بیرون چند نفر مونده بود... رفتم جلو ... چه فایده ای داره این اشکای من!... اشک باید از روی معرفت باشه... نه مثل من بی معرفت دو روز دیگه فراموش کنم...

سوز دل سیاهم دیگر اثر ندارد ، بس که گناه کردم اشکم ثمر ندارد.... 

وای خدایا چرا چهره اینا اینقدر نورانیه... از کوزه همان برون تراود که در اوست...  خدایا دوست دارم الان از ته دلم فریاد میزدم شما کجا و من کجا .... دوست داشتم بمونم پیشش برام بیشتر حرف بزنه تا بیشتر خجالت بکشم.... دوست داشتم....

داشتم د.........ق............ میکردم

فقط اجازه عکس گرفتن خواستم و دوتا عکس گرفتم.... و گفتم التماس دعا

http://www.up.98ia.com/images/52gml2cuwurb7jt343.jpg


یه لبخندی رو لبهاش بود... با نگاه آخرینش خنده کرد... مرا تا ابد شرمنده کرد

اتاقاشون بوی چادر خاکی مادرشون زهرا رو میداد... انگار هر روز مادرشون می اومد ملاقاتشون....

دیگر نخواهم بی شهیدان زندگانی..... یا فاطمه تو مادر رزمندگانی....


 


[ شنبه 91/6/11 ] [ 2:29 صبح ] [ ثانیه ها ] [ نظر ]


آینده سازان

چند وقت پیش خبری درباره کشته شدن سه کودک در برنامه خاله شادونه به علت ازدحام زیاد در سالن اجرا شنیدم

چقدرتاسف آور و چقدر دردناک...

ولی

چرا قربانی شدن کودکان ایرانی توسط محصولات و تولیدات فرهنگی اصلا به چشم کسی نمی آید...!

چرا کودکان ونوجوانان قربانی برنامه های تفریحی و آموزشی کودکانه می شوند؟ و آیا قربانی شدن فقط وقتی معنا پیدا می کند که کودکی زیر دست و پای جمعیت دیگر نفسش بالا نیاید؟

بخش زیادی از زمان کودکان کشورمان یا جلوی برنامه های تلویزیونی می گذرد و یا پای CDهای انیمیشن. خیلی از خانواده ها بدشان نمی آید از جعبه جادو بعنوان صدا خفه کن استفاده کنند و کودکشان را جلوی آن بکارند و خود به کارهای روزمره برسند.

آن هم چه انیمیشن ها و برنامه هایی ، که همه معرف رفتار و فرهنگ غلط غربی است...

گناه کودک چندساله چیست که نادانسته با طناب ما به چاه می رود؟

گاهی اوقات اشک انسان در می آید با این موزیک و رقص و آواز چه برنامه ای را به خورد بچه های ما میدهند، کی می شود بگویی به کودک، که تلوزیون را خاموش کن یا شبکه ای دیگر را بزن...

چند درصد انیمیشن های رسانه ملی ما تولید داخل است و فرهنگ آن با فرهنگ ما همخوانی دارد؟ جدای از آن، عموها و خاله هایی که در شبکه های تلویزیونی با بچه های ما نسبت فامیلی پیدا می کنند اگر بخواهند ساز و آواز و جیغ و هورا کشیدن را از برنامه شان حذف کنند چه چیز دیگری برای ارائه خواهند داشت؟

چرا کودکان ما دچار دوگانگی شخصیت می شوند؟ چرا باید برادر زاده من دچار تناقض شود که شما می گویید رقص حرام است ،پس چرا در برنامه فتیله دارند دارند می رقصند! چرا خواهر زاده من باید دچار تناقض شود که شما می گویید با صدای نازک حرف زدن با نامحرم اشکال دارد ولی خاله شادونه اینقدر نازک حرف میزند مگر مردان او را از تلوزیون نمی بینند؟!

در جواب شان چه بگویم؟؟؟

آیا تا بحال در حرکات مرد عنکبوتی دقت کرده ایم ؟! در معنی اسم و محتوای بتمن چطور؟

چه بر سر فرهنگ ما آمده! چرا با دست خود آینده فرزندانمان را کم کم از بین می بریم؟!

البته اوضاع مهدکودک ها هم همین است. به غیر از مهد کودک هایی که رسما رقصیدن را در برنامه روزانه خود قرار داده اند، الباقی نیز دید بدی نسبت به حرکات موزون ندارند

چه کسی حواسش به میلیونها کودک ایرانی‌ست که هر روز دارند مورد هجوم گلوله های ضد فرهنگی قرار می گیرند و روح و روانشان از پای در می آید؟

همین ها هستند که آینده را باید بسازند و سرنوشت کشور را رقم بزنند

آیا با این تفکر؟؟!!!

کودکان ما امروز مورد هجوم قرار گرفته اند و یکی یکی دارند به پای محصولات فرهنگی حوزه کودک و نوجوان تلف می شوند و کک کسی هم نمی گزد!

"برگرفته از خبرگزاری رجانیوز و چند خطی از این حقیر"


[ دوشنبه 91/6/6 ] [ 11:44 عصر ] [ ثانیه ها ] [ نظر ]


پنجره رو به خدا

تولدی پر از رویا

نامت را از پاکی ها گرفته اند...


ولی آیا آخر رمضان پایان یک تولد است؟


مهربانی هایت چشمم را بسته

لحن شیرین حرف هایت اشک را مهمان چشم هایم کرده

هوا پر از احساس غم است...

با شیرینی نگاهت چه کنم؟

پنجره رو به خدا باز است

کاش خدا نگاهم کند...


[ چهارشنبه 91/6/1 ] [ 4:42 عصر ] [ ثانیه ها ] [ نظر ]