پيام
+
يکي از همان روزها (محرم 1388)، بعد از مراسم خيلي خسته شده بودم آخرشب بود خوابيدم کمي قبل از اذان صبح بود که در خواب شهيد علي چيت سازيان را ديدم، چند نفري هم همراه ايشان بودند که من نشناختم. ايشان رو به من کرد و گفت: حتما به مراسم شما مي آيم و به شما سر مي زنم.
درحاليکه لبخند قشنگي روي لبانش نقش بسته بود که زيبايي و نورانيت چهره اش را دو چندان مي کرد. دلتنگي شديدي مرا احاطه کرد و

*قاصدک و شاپرک*
91/9/24
ثانيه ها...
دوست داشتم که با آنان باشم، موقع خداحافظي گفتم: علي آقا من ميخواهم همراه شما بيايم ، گفت: شما هم مي آيي اما هنوز وقتش نرسيده است!
ثانيه ها...
شهيد محمد غفاري