پيام
+
زندگي اي داشتيم که به گفتن نمي آيد. دو تن بوديم، همچون دو روح، دو پرنده خيالي، بال در بال هم، در بهشت آرزوهاي جواني.
با هم بوديم.
روزهاي آخر مي گفت: «من از همه چيز بريده ام. از خداوند بخواه مهر تو را هم از دلم بردارد تا هر چه زودتر رها شوم.»
و يک شب من بريدن او را حس کردم.
نگاه سردش را که ديدم، تنم لرزيد؛ با خودم گفتم: «نکنه آخرين شب باشه!»
با هم بوديم.
روزهاي آخر مي گفت: «من از همه چيز بريده ام. از خداوند بخواه مهر تو را هم از دلم بردارد تا هر چه زودتر رها شوم.»
و يک شب من بريدن او را حس کردم.
نگاه سردش را که ديدم، تنم لرزيد؛ با خودم گفتم: «نکنه آخرين شب باشه!»

عاشقان ولايت قزوين
91/10/20
ثانيه ها...
وقتي سر جنازه اش رسيدم، خم شدم و نگاهي به پاهايم انداختم. مي خواستم مطمئن شوم آيا هنوز پايي براي رفتن باقي مانده است؟ با هم بوديم، اما يکي رفت و ديگري ماند...
ثانيه ها...
دل نوشته همسر يک شهيد
ياسيدالکريم
ثانيه ها...
نه آجي 59 نفر آنلاينن ولي نميدونم کجان :ا آره ديگه زده به کله مون
ثانيه ها...
خواهش ميکنم مام از خودتونيم
ثانيه ها...
شوخي کردم آجي، بلا نسبت شما
ثانيه ها...
ممنون خواهرم، شب شما هم بخير. محتاج دعـــــــــا... ياعلي
ثانيه ها...
سايه سادات ツ
اشکم در اومد .......
ثانيه ها...
...
.: ام فاطمه :.
با هم بوديم، اما يکي رفت و ديگري ماند...
ثانيه ها...
: ( (
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید