من پای دلم مهر زدم گم شدنت را...
خورشید به دوش می کشد عطر تنت را / مهتاب به ارث می بَـرَد پیرهـــنت را
آتش به تمنای دلت شعله به پا کو؟ / تا خود بسراید غزل سوختنت را
ترکش جلو آمد که ببوسد سر و پایت / تا پر کند از لاله فضای دهنت را
خورشید ز افسانه ی جنگ آمده این سان / تشییع کند کوه غرور کفنت را
تندیس تو را ساخته فرهاد خیالم / تا نقش زند راز دل کوه کنت را
سرمست از آنی که به دریا زده تابوت / بر دوش زده پرچم سرخ وطنت را
این قاب تبرک شده که خفته در آنی / تا عرش کشانده شب پرپر شدنت را
افسوس که یارای خیالم نشد این حال / تا وصف کنم یک گره از بند تنت را
گفتند که معلوم شدی قصه همین بود / من پای دلم مهر زدم گم شدنت را...
[ چهارشنبه 92/3/1 ] [ 11:27 عصر ] [ ثانیه ها ]
[ نظر
]